خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

شادباشِ گرمِ زمستان

عطرِ مینا در سرم می نواخت وُ پاسداران به نیمه رسیده بود، سپیدیِ دست نخورده ای پهنِ پیاده رو بود وُ کفش من، اولین لکه هایی که بر دلش می نشست؛ نمی دانم تا صبح تابِ چند پایِ دیگر را دارد اما می دانم آنقدر بر دلش لکه می گذاریم که می گذارد وُ می رود؛ می رود تا دوباره دلش به حال سیاهیِ روزهایمان بسوزد وُ سپیدی اش را شادباشمان کند.

عطر او، مرا کوچ میداد به ساعات باهم بودنمان... شمشادها تخت کشان وُ اَشجار دست به آسمان، نماز می بردند؛ تا بی نهایتِ نگاهمان فرشِ سپیدی پهن بود وُ بر سرمان شادباش می بارید. با سُرنای خوشِ سکوت می رقصیدیم وُ هِلال، هِلهِله میکرد. دستمان طعامی گرم بود وُ دلمان گرم از محبت؛ سرما در کمین وُ آشیانه، گرم به آذینِ آغوشِ نوعاشقان...

برف مهربان میبارید وُ حرفها، قدم هایمان را می شمردند وُ به لبخند بدرقه می کردند. دستانمان به یک مأمن وُ هر دو، گرم از یک لباس؛ من از کاپشنم که تن او بود، وَ او از حلقه ی آغوشِ من...

لحظه ی خداحافظی، وقتی دوباره کاپشنم را پوشیدم، از عطر تنَش مست شدم... رندانه در سرم می نواخت وُ مستانه گرم بودم از استشمام او...

  • ۹۲/۱۰/۱۱

برف

پرنسس

نظرات  (۱)

  • محمدکاظم
  • سه بار خواندم تازه فهمیدم داری روی برف راه می روی !
    پاسخ:

    آقای مدیرتولید منتقد و راهنمای همیشگی نوشته های منه... وقتی این متن رو خوند بهم هشدار داد که ممکنه خواننده ها دیر متوجه اش بشن... اما خُب کاریه که از دستم بر میاد دیگه... ;)

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">