خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

عمر نو، به وقت تو

ساعت به وقت لپ تاپ: 4:09

ساعت به وقت اتاقم: 4:19

این تفاوت ساعت ها فقط واسه لحظه هایی که با تو قرار دارم و قراره به تو برسم واسم مهم میشن... اینکه به جای چک کردن ساعت به وقت گرینویچ، خودمو با اتاقم تنظیم می کنم تا زودتر از تو سر قرار بایستم و اومدنت رو تماشا کنم یا گاهی خودمو به حواس پرتی بزنم و اونجوری که تو دوست داری وایسم... سرمو که بالا میارم صورت ماهتو که میبینم چشمهام میخندن و بشاش میشم... به نظرم محققها دروغ میگن که خنده چندین عضله ی صورتو ماساژ میده آخه اونا هنوز عضلات صورت منو موقع تماشای تو آزمایش نکردن...

دقیقا چهل وُ پنج دقیقه ی دیگه به ساعتی میرسیم که فکر میکنم بعد از عروسیمون مهم ترین ساعت عمرمون باشه... چهل وُ پنج دقیقه دیگه عمرمون مث گردش زمین وُ نو شدن فصلها، مث فرار سرما وُ اومدن بهار دلچسب؛ قرار تحویل بشه وُ نو شدنش رو با سرنای خوش، آواز کنیم وُ شکوفه های صورتی باز بشن وُ برامون برقصن وُ ما، مستِ مست... خوبِ خوب... خوشحالِ خوشحال به هم لبخند بزنیم وُ با سرنای خوش وُ رقص شیرین؛ جشن بگیریم یکی شدن وُ تحویل عمر دوباره مون رو...

پرنسس من، دقایق سریع تر از اون چیزی که فکر میکنم میگذرند و اینبار بدجوری استرس من برای دیدنت بیشتر شده... انگار هیچ وقت دوستت دارم رو بهت نگفتم و از احساسم به خودت هیچ نمی دونی... الان مث شاگردی که عیدشو درس خونده، میخوام بیام سر کلاس عاشقی و واسه معلم هی دست بلند کنم تا ازم بپرسه. بعد؛ من، برای تو از علاقه ام بگم وُ برات تعریف کنم که اگه نباشی قلبم چطور مچاله میشه وُ بودنت برام؛ مث خوابیدن، زیر نور آفتاب ساعت ده خوشایند و دلپذیره...

دارم لباسهای نومو میپوشم تا با هفت سین عاشقی بیام وُ جلوت زانو بزنم وُ ازت بپرسم: با من ازدواج میکنی؟ وَ ملتمسانه نگاهمو به چشمهات بدوزم وُ ازت تمنا کنم... وَ بله ای که میگی نفس راحتیه برای قلبم که بی صدا ایستاده وُ منتظر شنیدنه... منتظره تا با بله ای که میگی عمرمو دوباره به چرخه بندازی وُ مجوز نو شدنش رو صادر کنی...

پرنسس من عاشقانه دوستت دارم برای همه ی عمر...