خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

شعر پاییزی

بهار من! بپذیرم به شعر پاییزی

و امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری

که آدم نه خودش میداند دردش چیست ونه هیچکس دیگر

فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود

دلش آغوش گرم میخواهد....

بیقراری هایم پاییز میخواهد

و چشم های عاشقت

نگاهت را از من نگیر

این پاییز را عاشقم باش لطفا

- پرنسس - نخستین باران پاییز -

الا یا ایها الباران...

«پاییز بیاد حال آدما خوب میشه، آخه بارون میاد و خیس میشن...» پرنسس میگفت وُ باهم در حاشیه ی ولیعصر قدم میزدیم وُ بالا میرفتیم... درخت های سبز زیر نور ابرهای بنفش سما میکردند وُ ما منتظر چند قطره بارون...

برای ما که از پروانه ی هفته پیش به پیشواز پاییز رفتیم، منتظر موندن برای این منجی عزیز سخت شده وُ برای رسیدنش فقط به آسمون نگاه میکنیم وُ با هر سرد شدنش خوشحال تر میشم...

تماشای آسمون بنفش وُ درخت های رنگ آمیزی شده، روی نیمکت های خاطره انگیز پارک ملت برامون لذت بخشه وُ انگار اینجا خوشی های یک سالمون رو بیمه میکنیم وُ میریم به جنگ گرمای جهنمی تابستون تلخ... آسمون، تاریک تر از همیشه شده وُ ما دلمون کمی در کنار هم زیستن میخواد اما عقربه ها به زنگ دوازدهم نزدیک تر میشند وُ ما از ترس پایان این خوشی وُ جا موندن کفش بلورین، راه میفتیم ...

رود، می نواخت وُ ما میرقصیدیم وُ با خنده های پاییزی آب را سر ذوق می آوردیم... رقص ما همچون سمای درختان دیدنی وُ خنده  هایمان ناتمام بود... دست در دست هم، رو در روی هم، هماهنگ با موسیقی آب، تنها؛ زیر نور ماه... خیلی وقت بود که این مسیر مثل امشب دلچسب و دوست داشتنی نبود... خیلی وقت بود که فضا سنگین وُ خفه آلود بود؛ اما امشب باد پاییزی وزیدن گرفت وُ .......

پرنسس عزیزم، پاییزت مبارک.