خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

تابستانی که بهار نشد

یه وقت هایی وقتی روی کاغذ دو دوتا چهارتا میکنی، تیرت به هدف میخوره وُ بی برو برگرد برنده ای؛ اما تا پای عمل به میون میرسه انگار که ناممکن ترین اتفاق ها ممکن میشن وُ مَنجنیقت به هدف که نمیرسه هیچ، جلوی پات ول میشه وُ خودتو همه ی کاغذهایی که حاصل چندین ماه برنامه ریزی بودن رو تو آتیش خودش میسوزونه وُ از همه ی اونها فقط خاکستری میمونه وُ یه هدف که هنوز بهش چشم دوختی وُ داری با خودت میگی :«چی شد که نشد؟!!»...

حکایت این روزهای منم همینه... اواخر اردیبهشت ماه هیچ رقمه حساب یه شکست درست و حسابی رو نمیکردم... مث این آنالیزور های تیمهای حرفه ای ساعت ها همه چیز رو بررسی میکردم وُ فقط واسه ی پیروزی نقشه میکشیدم... نقشه هام خوب بودن وُ در بدترین شرایط هم جواب میدادن... اما... اما دقیقا مث یه آنالیزور مغرور به تنها چیزی که فکر نکردم مصدومیت بازیکنهام بود وُ اشتباهات داوری...

و من از همین جا ضربه خوردم... از همین جا همه ی نقشه هام نقشِ برآب شدند و جام طلا رو که از دست دادم هیچ، مدال برنز هم نگرفتم... منجنیقم به جای اینکه پرواز کنه و سرزمین های رو به رو روُ به آتیش بکشه وُ اونا رو برای فتح من آماده کنه، سرجاش شعله گرفت وُ همه ی هست و نیستمو خاکستر کرد... سربازهام مجروح شدند وُ خودم هم روزها خونه نشین...

حساب همه چیزو میکردم الا این یکی... تابستونی که قرار بود بهار من باشه به جهنم من تبدیل شد... فقط تنها چیزی که هنوز منو سرپا نگه داشته اینه که یاد گرفتم همه ی تخم مرغ هامو توی یه شونه نچینم و هنوز واسه هجدهم آبان ماه برنامه ها دارم... فعلا، هجدهم آبان ماهه که منو سر پا نگه داشته...