خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تئاتر» ثبت شده است

خبری در راه است...

شاید گفتن این خبر کمی زود باشه اما هجدهم آبان نود و سه قراره اتفاق مهمی تو زندگی من بیفته... نه فقط اینکه یک سال از عمر من میگذره و من یک قدم به مرگ نزدیک تر میشم، نه... و نه اینکه یک سال از عمر این وبلاگ میگذره، نه... اینها اتفاقات از پیش معلوم شده ای هستن...

هجدهم آبان نود و سه در گوشه ای از شمال تهران قراره اتفاقی بیفته که خیلی وقته منتظرشم...

در انتظارِ غرشِ سایه یِ یک شیر

نگاهم به نمایشنامه بود وُ گوشم به دیالوگها، منتظر بودم کلمه ای جا بیفته تا سوفله اش کنم... فکرم به تمرین بود وُ نفسم، در اجرای صحنه ی قبل... "تامی اوِنز" جوان که رخت مرا پوشیده، در سَرَم دِرام میزد وُ مستی میکرد.

به این فکر میکردم که اینجا چقدر حالم خوبه، دقیقا به همون اندازه که پیش پرنسسم... روزهای سختِ آذر میومد وُ با هر سوفله از یادم میرفت...

به آذر فکر میکردم، شاید فقط تولد پرنسس بود که چشمک سرخی می زد در آن آذر زرد... بقیه اش سخت گذشت، به سختیِ چاووش تشنه وارِ یک بیابان، وَ به سختیِ عُریانیهِ در کوران...

نمی دانم اگر پرنسس وُ "مدیرتولید" وُ "تامی" نبودند، چگونه این آذر زرد خاموش می شد.