خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

حسرت

این چند شبی که خونه بودم، مدام شبکه سه رو بالا وُ پایین میکردم تا برنامه شونو ببینم... تا اینکه امشب از تیتراژ اولش نشستم به تماشا.

بازیگرهای تیتراژش رو شناختم، از بچه های مسجد بودن که توی کارهای مذهبیِ دفتر سروکله شون پیدا میشد... کارِخوبی شده بود.

یاد جلسات سه نفریمون افتادم، پیش تولیدی که از پارسال شروع شده بود(نشد که توی اون برنامه پیاده اشون کنیم)؛ وَ تا همین حرفهای آخر، که مردادماه رد و بدل شد.

با کلی حسرت بهش زنگ زدم تا تبریک بگم، اما نپرسیدم چرا اسم «خیمه» رو عوض کرده... فکر کنم فهمید دارم حسرت میخورم، آخه گفت:«دیدم درگیر اون برنامه شدی، دیگه مزاحمت نشدم». تو دلم گفتم: خاک بر سرم که برنامه محرم رو به یه پنجاه و دو هفته ای فروختم.

  • ۹۲/۰۸/۲۱

برنامه

محرم

نظرات  (۱)

یه سری اتفاقا قسمتی ه
حرف سنگینیه و شاید داغ دلتون تازه بشه
اما خوب ....
شاید قسمتتون نبوده ....

پاسخ:
بله... مطمنئا همینطوره
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">