خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آقای مدیرتولید» ثبت شده است

حس مشترک

یه وقتایی دلت برای یه چیزهایی تنگ میشه که اصلا توضیح دادنی نیست... گاهی چیزهای خوب وُ گاهی بد، اصلا شرط خاطرات همینه... یهو خوب وُ بدش برات شیرین میشه وُ آنچنان بغضی توی سینه ات تیر میکشه وُ اشکی توی چشمات جمع میشه که اصلا توضیح دادنی نیست...

نفس عمیق که میکشی، کمی آروم میشی؛ اما یادش توی ذهنت، گوشهاتو کر میکنه وُ چشمهاتو کور... به سرعت نور همه چیز فریم به فریم صفحه ی چشمهاتو پر میکنند وُ خاطرات رو به یاد میاری... وَ باز بغض، اشک، دلتنگی...وَ باز ناتوان موندن ذهن وُ دهان برای توضیحِ فکری که از سرت گذشته وُ حالی که به دلت افتاده برای خیره شدن به یه نقطه ی نامعلوم... اون لحظه اس که گوشی رو بر میداری، زنگ میزنی یا پیامک میدی که «رفیق، به یادتم؛ برادر، دلم برات تنگ شده»... 

وَ شریک این حال نامعلومت بلافاصله جواب میده وُ کمی تو رو از دلتنگی در میاره... نفس عمیقت به نفس راحتی تبدیل میشه وُ پر میشی از سرور و خوش وقتی که چند جمله ی ساده آنچنان توضیحی از حال تو برای او داده که هیچ کس تفسیرش را نمی فهمید...

هیچ کس جز او نمی فهمد وقتی از بزرگراه مدرس میگویم، وَ از اینکه «دلم شنیدن خواب چاووشی را در کنار تو وُ در مدرسِ به یاد ماندنی می خواهد»... وَ هیچ کس جز من تفسیر جوابش را که میگوید «دلم برای سه شنبه شب هایمان تنگ شده» را نمی داند... خوبی خاطرات همینه، بعضی کلمات وُ بعضی جملات آنچنان صاعقه ای بر ذهن و قلبت میزنن که هیچ سوره وُ آیه ای برایت این چنین نبوده اند.

- برای آنکه بیش از برادرم مدیونش هستم وُ حس مشترک دارم-

دو روی سکه

امروز برای تولید یکی از آیتم های برناممون، من وُ "آقای مدیر تولید" وُ "خانم تصویربردار" وَ  "آقای حرص درار" موظف شدیم که از یه همایش تصویربرداری کنیم. همایشی با حضور چهره های سرشناس کشور، از جمله رئیس محترم مجلس شورای اسلامی و ...

بی تعارف، همایش بی نظم و شلوغی بود؛ اونقدرها که حتی نتونستیم از دکتر لاریجانی گزارشی تهیه کنیم... در لابیِ مرکزِ همایش مثل خیلی از خبرگزاری ها در حال تهیه گزارش بودیم که آقای "مدیر تولید" با لحنی معمولی از یکی از اساتید خواست که جلوی دوربینمون قرار بگیره... -«آقا، یه دیقه بیاید واسه تهیه گزارش!!»

صحبتم با این آقا که تموم شد از آقای "مدیر تولید" خواستم که رئیس سیاستگزاری جشنواره رو پیدا کنه تا گزارش اصلی رو هم تهیه کنیم... در جست و جوی آقای رئیس بودیم که یکی از انتظامات گفت: «همین آقایی بودن که الان باهاش صحبت کردین.»... ما رو میگی؟! نمی دونستیم بخندیم یا گریه کنیم... (اما ما معمولا این جور وقت ها میخندیم، آخه کار ما همینجوریش سخت هست، نمیشه با خودجوگیری مضمن سخت ترش کنیم که...)

خلاصه با کلی بدبختی دوباره آقای رئیس رو پیدا کردیم وُ ازش خواستیم باهامون صحبت کنند. -«حاج آقا اگه زحمتی نیست، امکان داره چند دقیقه ای وقتتون رو بگیریم برای طرح سوالات بیشتر؟»