خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

من و ستاره

امروز، فقط به ستاره نگاه کردم... خیلی از روزهایی که خونه هستم همینجوری سپری میشه، (گیرم نوع عشق بازی و تماشامون فرق کنه والا اصل مطلب یکیه.)

دنبال چندتا افکت صوتی خاص بودم که به هر جون کندنی بود، پیداشون کردم... دوباره نشستم به ورق زدن DVD ها وُ پروژه های افترم؛ خوب بود، چندتا ایده ی جدید گرفتم، چندتا ایده برای سه تا برنامه. از شما چه پنهون، الان سه تا برنامه وُ پروژه رو دست گرفتم که گاهی از سنگینیشون احساس زایش میکنم؛ وقتی هم کاری برام سنگین باشه، خودمو میزنم به بیخیالی وُ رسما قید چندتاشونو میزنم(کارم اشتباهه هاااا، ولی اینجوری ام دیگه...)

خلاصه شام غریبان ما هم اینجوری گذشت،(راستشو بخوای نگذشت، سوت شد... آخه تا به خودم اومدم، دیدیم یه ربع به دوازدهه)

حالا ستاره جان، تو بیا وُ از سوسوی دلربایت، شمع دلم را روشن کن...

راستی، نمیدونم چرا وقتی پول ندارم، راه میفتم تو سایت ها وُ دنبال خرید متریال های جدید میرم!! (چه آدم خودآزاری شدم... !!)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">