ملالی نیست جز دوری تو
- شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۴ ق.ظ
- ۰ نظر
:
روزهای خدمت کمی سخت می گذرد، نه آنکه آنجا فشاری هست و سختی، نه ؛ سخت می گذرد چون که گوشه ذهن و دلم جای دیگری است... آنجا نیست.
وقتی زیر سایه درخت نشستیم و مربی، اسلحه را باز و بسته می کند یاد تو میفتم، یاد کلکچال... یاد آن درخت سر به فلک کشیده ای که ساعتی نشستیم و خوش بودیم ...
هر وقت از یک گوشه پادگان به گوشه دیگرش می روم، تمام فکرم به باجه تلفن است، به تو، به صدایت و به آن شب های پر ستاره ای که ملنگ خواب بودم و پیام های عاشقانه ات از لالایی دلنشین تر بود؛ و این روزها چه عطشی دارم برای صدای زیبایت، برای فقط یک سلام و خداحافظ... به ساعت نگاه میکنم، تا مچم از کنار دوخت شلوارم به جلوی صورتم برسد دعا دعا میکنم که کمی بیشتر وقت داشته باشم و از پس صف طولانی برآیم و زنگی بزنم... گاهی بر عقربه ها پیروزم گاهی مغلوب، گاهی دلشاد از این مارتن هر روزه و گاهی لعنت کنان به هرچه دوری و سربازی و جدایی است...
از روزش که بگذریم، شبش سخت تر است... دلت میخواهد مثل دیوانه ها به هیچ فکر نکنی و مدام بخندی و یادت برود کجایی و چند روز دیگر مانده... دلت میخواهد فقط صبح شود؛ صبح شود و روز دیگری برسد و شب شود و تمام شود این ماجرای جدایی...
اما نمیشود... نمی شود سرت را زیر پتو ببری و چشمانت را ببندی و تمام دلخوشی هایت جلوی چشمت رژه نرود... نمی شود پلک بزنی با هر پلکت قشنگی ها و رنگهای زندگی ات مرور نشود.
خدمت به جز اینهایش سختی ندارد اما اینها عذابند، عذاب الیم.