خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

فکرهای این روزها

امروز مصاحبه اسماعیل رو توی هفت صبح خوندم. از پدرش هم خوندم، دلنوشته های ابراهیم حاتمی کیا... فکرم مشغول شد، از اون مشغله هایی که نمیفهمی چطور مث خوره افتاده به جونت...

ساعتی بعد، از سر کلافگی آپارات رو باز کردم، کانالهای جدید و برنامه های بی کیفیت، خاله زنک بازی های مدرن و طولانی، تقلیدهایی از جنس تهیه کننده های لاشخور تلویزیون؛ اصلا انگار فرقی نداره راه ارتباطی کجاست و چجوریه... فقط یاد گرفتن کپی کنن و مزخرف بسازن و با نشون دادن چهارتا تار مو و گفتن دوتا جمله خط قرمز بگن ایول عجب تحولی عجب برنامه ای... (!)
ابراهیم و اسماعیل و یوسف تو سرم مرور شدن... خوش بحالشون، هوای همو دارن... بیشتر خوش بحال حاتمی کیای بزرگ که دو تا پسر ماجراجو داره که به لطف اونا نه از تکنولوژی عقب میمونه و نه از فضای تجربه گری های نو...
 افسوس، ای کاش پایه داشتم و برنامه میساختم... شاید مقدمه ی خوبی میشد برای عرض اندام و مستقل شدنمون.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">