خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

ریکاوری ویروسها

توی یه روزی که همه چیز میتونست خیلی خوب پیش بره یهو یه حرفی رو پیش میکشی که گند میزنه به همه ی حال خوبی که داشتم.

دوباره از گذشته حرف میزنی و همه ی احساسی که صبح داشتم رو خراب میکنی... چند ساعتی میگذره و ما بعد از مدت ها در کافه ی خاطره انگیزمون رو به روی هم میشینیم و مث همیشه پاستای خوشمزه سفارش میدیم که تو دوباره گذشته ی منو یادآوری میکنی و دوباره اتفاقات اون روزها تو سرم مرور میشه...

اتفاقاتی همشون فراموشم شده بود و همه ی حرفهات عین یه ریکاوری قوی بود، حالا دو روزه که عین یه سیستمی که ویروسهای قدیمیش برگشتن حتی فدرت لود شدن هم ندارم... دوباره باید ویندوزم عوض شه و برگردم به هفته های قبل که سرخوش بودم... سرم شلوغ بود اما خوشحال بودم که هستی و دارمت، خوشحال بودم از اینکه کارهام خوب پیش میره...

یه چیزهایی تو سرم هست که عین یه راز میمونه، هنوز کسی نمیدونه، دلم میخواد یه روز همشون رو برات تعریف کنم مینا... راز عوض شدن ویندوزم.

الان به شدت دپرس و درب و داغون انتظار تورو میکشم... ( به خاطر تو کار شهرداری رو کنسل کردم)

  • ۹۳/۱۲/۲۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">