عجب روزهایی شده این لحظه های بی حوصلگی قرنطینه، این شمردن ثانیه ها و نگذشتن عقربه ها از پس هم... گشتن در خانه و بیکاری و بی حوصلگی، چرت های وقتوبیوقت - گاهوبیگاه؛ سرک در موبایل، هیچ نیافتن و ندیدن و نخواندن...
از حق نگذریم یک سالی منتظر این لحظهها بودم که زمان را به بطالت طی کنم و نفس راحتی بکشم از اینکه فکر هیچ نباشم و فقط بگذرد.
اما حالا جانم به لبم رسیده و دلم کمی شلوغی و خفگی در زمان میخواهد...