خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

خاطرات من

گاهی تلخ، گاهی شیرین

برای سید

سیدجان سلام، ایام به کام...

اکنون که این را برایت می نویسم چند روزیست که تو را ندیده ام... امروز بعد از حدود چهار سال در کنار تو نشستن و تدوین کردن تازه فهمیدم تو چه نعمت و دوست بزرگی هستی...

امروز شدید دلتنگت شدم... دلتنگ لحظه هایی که بدون هدفون باهم تدوین میکردیم و صدای برنامه هامون توی هم گم میشد و هیچ کس به غیر از خودمون نمیفهمید داریم چیکار میکنیم... دلتنگ سه بار روی موس کلیک کردنت... دلتنگ بی حوصله شدنت که موسیقی پلی میکردی که عکس های حنانه سادات را نشانمان میدادی که روی صندلی می ایستادی و دستمان می انداختی ... 

اصلا دلتنگ همان حضورت، فقط بشینی و به قول خودت بورس بازی کنی...

امروز تازه فهمیدم داشتن چون تویی که راحت و بی هیچ منتی بهش تکیه میکردم چقدر در زندگیم پربوده... اونقدر پر رنگ که حسش نمیکردم، مثل نفس کشیدن...

ببخشید بعد از چهار... (هی)

منتظرت هستیم.

باکس شماره یک منتظرت هست.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">